چرخه درست کدام است؟

    باید دانست که همه راه ها مستقیم نیست و همه راه های مستقیم نیز وماً راه درست نیست.  چه بسا بسیاری از راه های زندگی بصورت چرخه (سیکلیک) است.  اینها مانند فنر مارپیچ در دو نوع راست گرد و چپ گرد هستند.  با هر چرخش یک گام به راست یا به چپ پیموده میشود.  طبق تعریف، اولی را پیشرونده یا چرخه درست مینامیم.  طبعاً دومی که در جهت مخالف میرود را پسرونده یا چرخه معیوب مینامیم.  در حیات معنوی انسان این دو نوع حرکت متضاد را میتوان تحت عنوان چرخه درست و چرخه معیوب مشاهده کرد.  

    بعنوان مثال، در اولی، وجود آموزش درست، موجب بارور شدن آزادی ها میشود و آزادی ها در سیکل بعدی موجب رشد آموزش میشود.  این حرکت مارپیچی بصورت تسلسل مرتباً یکدیگر را تعقیب کرده و یک حرکت جمعی بسمت راست را بوجود میآورد که حرکتیست پیشرونده که پیشرفت را به ارمغان میآورد.  این در حالیست که در دومی که چرخه معیوب است، وجود خرافات و دروغ، موجب سلب آزادی ها شده و انسداد آزادی بنوبه خود فرورفتن بیشتر در جهل و خرافه را تشدید میکند.  آنها یکدیگر را مرتباً تعقیب کرده و حرکتی جمعی و گام به گام بسمت چپ را بوجود میآورد که خلاف حرکت قبلی بوده و لذا در جهت بازگشت به عقب و بسوی ناراستی و نادرستی است.  در حالیکه اولی رو به تعالی و ترقی دارد، دومی رو به تنزل و تباهی دارد.  اینکه کدامیک در حال وقوع است بستگی به اهرم های کنترل جامعه دارد که در دستان نخبگان و دُرستکاران است یا جُهال و تبهکاران.  با اینکه قاعده کلی تاریخ، متمایل به چرخه درست است، معهذا، برهه هائی از تاریخ هر کشور شاهد حاکمیت چرخه معیوب بوده که به رکود و عقب گرد مفرط انجامیده است.  اگر برآیند برهه های حرکت های پیشرونده و پسرونده صفر باشد، آن نیز منجر به رکود و عقب افتادگی نسبت به دیگران میشود.  سوأل اساسی که مطرح میشود اینست که علت اصلی این عقب ماندگی ها چیست؟  راز این چرخه معیوب که عامل حرکت واپسگراست چیست؟  چرا جامعه گرفتار آن میشود؟  آیا امیدی به استمرار چرخه درست هست؟  راه برون رفت از این گرفتاری چیست؟  اینها نمونه هائی از پرسش های رایج دانشجویان است.  با اینکه فعالان ی داخل و خارج، این روزها تلاش های زیادی در این حوزه داشته و نظریات آنان در دسترس همگان میباشد، لیکن تلاش این وبگاه پرداختن به موضوعات از دیدگاه فلسفی و ارتباط آن با اصول علمی و احیاناً حوزه فیزیک میباشد.  آنچه در دنبال میآید، در واقع، تمرینی است از اینکه چگونه ایده های مطروحه در مباحث قبلی یک به یک بکار گرفته میشود.  

      بنظر میرسد حرکت طبیعی باید چرخه درست باشد.  مهمترین اقتضای طبیعت، صیانت نفس و تمایل به بقاست که نزد همه جانداران مشترک است.  بطور مشخص، انسان برای زنده ماندن نیازمند آب و خوراک و پوشاک و سرپناه و امثال آنست.  در این مسیر مجبور است از فکر و اندیشه خود استمداد طلبد.  انسان خردمند یا هوموساپین از میان گونه های دیگر انسان، مثل نئاندرتال،  موفق شده است این مسیر طولانی را طی نماید.  لذا عامل اصلی در موفقیت گونه ما در مسیر بقا همانا عنصر فکر و اندیشه بوده است.  بعد از پر جمعیت تر شدن پهنه های زمین، نیازهای جدیدتری نیز ظاهر میشود که متضمن روابط اجتماعی و ی میباشد.  اگر تعداد انسانهای روی زمین چنان کم میبود که هیچگاه یکدیگر را نمیدیدند، بسیاری از مشکلات امروزی وجود نمیداشت.  مثلاً دروغ و ی و حسادت وجود نمیداشت.  طبعاً جنگ و جدال و ت ورزی و ریاکاری و امثال آن نیز بیمعنی میبود.  لذا با اینکه تجمع انسانها کنار هم در بقای وی بسیار نافع بوده، همزمان موجد عواقبی نیز بوده است که شماری از آن ذکر شد.   با پرشمارتر شدن توده های جمعیت مستقر در یکجا، تقسیم کار بوجود آمد و متعاقباً دسته ای مسئول رتق و فتق امور تحت عنوان حکومت شدند.  نظام گرفتن امور مردم به هزینه محدود شدن آزادی های طبیعی انجام شد.  همزمان، علاقه مردم به ماوراءالطبیعه نیز باعث انسجام و پا گرفتن طایفه ای تحت عنوان کاهنین یا ون شد. امتیازاتی که اینان برای خود مقرر کردند بقدری جذاب بود که مشاغل خود را دائمی و از پدر به پسر تعیین کردند.  برای قرنهای متمادی، گروه اخیر دست در دست حکومت کنندگان آزادی های مردم را تنگ تر و تنگ تر کردند تا جائی که بالاخره مصلحین اجتماعی قواعدی برای اینان تبیین کردند.  از جمله اینکه حکومت ی مادام العمر نباشد یا دستکم، قانونگزاری در دست نمایندگان توده مردم باشد.  بعلاوه، مناسک دینی دخالتی در امور دنیائی و زندگانی این جهانی مردم نداشته باشد.

    رشد آگاهی های مردم نسبت به دنیای پیرامون، رفته رفته وابستگی و اعتیاد توده ها را به ماوراءالطبیعه کمتر و کمتر کرد بطوریکه در غرب پیشرو در علم و تکنیک، بنگاه دین مجبور به انجام اصلاحاتی شد که  خود را با عوالم جدید سازگارتر کند.  علوم و اکتشافات جدید، موجب سست تر شدن پایه های اعتقادی مردم گردید.  بنگاه دین در غرب نیز صلاح خود را در این دید که دامنه کار خود را محدود به حوزه کاری خویش نماید.  این مصالحه، ساده و بی هزینه انجام نشد بلکه پس از سالها جنگ و درگیری با مردم و تفتیش عقاید آنها انجام شد.  در خاور میانه پرورشگاه ادیان که بسی دیرتر به کاروان علوم جدید پیوسته، دامنه تقابل و تنازع کم نبوده.  درباره علل مربوطه موارد زیر قابل ذکر است.

      همانطور که بیان شد، نبود آزادی با جهل و خرافات نسبت مستقیم دارد.  در گذشته های دور نیازی به تحمیل خرافات نبوده است چه اینکه هارمونیک های اصلی فکر انسان همساز با ماوراءالطبیعه ای بوده است که امروز خرافات نام دارد.  اطلاع و آگاهی که امروز از دنیای پیرامون داریم، آنزمان وجود نداشت و انسان در مقابل نیروهای طبیعی خلع سلاح بود.  از غرش آسمان میترسید و آنرا از خشم خدایان ناشی از گناهان خود میپنداشت.  برای مظاهر طبیعی ارباب انواع را قائل بود و برای بدست آوردن دل آنها حاضر به هرکاری بود.  چه بسا حاضر به قربانی کردن عزیز ترین فرزند خود نیز بود.  امروز نام آن فرزندکشی و مستوجب تعقیب قضائی است در حالیکه ترس از طبیعت او را بهر کاری وادار کرده و برای آسودگی خاطر آنرا زیر نام مقدسات پنهان میساخت.  اصولاً یکی از سرچشمه های مهم ماوراءالطبیعه "ترس" است.  ترس از غرش آسمان، ترس از تاریکی، ترس از اشباح خبیث، ترس از تنهائی، ترس از ناشناخته ها و بسیاری دیگر.  انسان خردمند طی تاریخ طولانی تکامل خود کم کم بر بسیاری از آنها غلبه کرده و گاهی با  سلاح "قربانی" به مقابله آنها میرفت.  امروزه نیز گاهی شاهد آویزان کردن "نظرقربانی" توسط افراد ساده دل برای دور کردن چشم زخم هستیم.  با همه این احوال هنوز یک ترس هست که با هیبت تمام سیطره خود را بر جسم و روان آدمی حفظ کرده و سنگ بنای اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  و آن ترس از "مرگ" است.  انسان همواره خود را مهم میپنداشت و هنوز هم میداند.  لذا نمیتواند فنای خود را باور کند.  او به مذهب پناه میبرد تا خود را تسلی دهد زیرا مذهب فرمول قطعی برای جاودانگی را در آستین دارد.  علم چه دارد؟  پاسخ قطعی او نیستی کامل است.  اگر برفرض پاسخ ها با هم عوض میشد و نیستی پاسخ مذهب و جاودانگی رشوه ای بود که علم میداد، آنگاه اقبال توده ها را بطرف علم شاهد میبودیم.  در اینصورت بیسواد ترین مردمان نیز خود را طرفدار علم وانمود میکردند تا از موهبت جاودانگی محروم نشوند.  پس بخش مهمی از توجه مردم به مذهب ناشی از بشارت به جاودانگی است.  اما غیر از حل معمای مرگ، مذهب حاوی عنصر مهم دیگری نیز هست و آن "مناسک" و "مراسم" است که بدنه اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  علت وجودی مناسک همانا علاقه شدید پیشینیان ما در دور کردن ارواح خبیث و یاری جستن از ارواح طیبه نیاکان خود بوده است.  مراسم و مناسک مذاهب موجود در واقع، بازمانده آئین های گذشتگان دور است.  هنوز بازمانده آنها را در اجرای مراسم قبایل بدوی امروزه شاهدیم.  این علاقه چنان در ناخودآگاه بشر جایگیر شده که ارائه بهترین مذهب دنیا اگر فاقد آداب و مراسم باشد مورد پذیرش مردم واقع نخواهد شد.  بی شک اگر مراسم مضر به حال طبیعت و دیگران نباشد میتواند نقشی تسلی دهنده داشته باشد.  دروغ پردازی هائی هم درباره مراسم کهن وجود داشته که یکی از آنها بت پرستی است و شاید در آینده در بحثی جداگانه بدان بپردازیم.  

     صرفنظر از آداب و مناسک که در هر مذهب متفاوت است، گوهر اصلی همه ادیان همانا "اخلاق" است.  مصلحین دینی همگی در یک چیز اشتراک نظر داشته اند و آن اخلاق نیکو بوده است.  منبعد منظور ما از اخلاق، همانا اخلاق نیت.  این عنصر چنان بنیادیست که به جرئت میتوان گفت که انسان اولیه نیز بدان متخلق بوده است.  این شیوه در جانوران دیگر و بویژه میمون ها نیز دیده شده است و اینکه چگونه یکدیگر را تیمار کرده و به حمایت از خانواده میپردازند.  تحقیقات جدید یکسره خط بطلانی بر عقاید دکارت و امثال او میکشد که حیوانات را فاقد شعور میپنداشتند.  طبعاً هومینیدها و اجداد اولیه انسان باید حائز اخلاق طبیعی بوده باشند.  حفاری های باستان شناسی اخیراً شواهدی بدست داده حاکی از مواظبت و پرستاری انسان اولیه از بیماران خود و اینکه بیمار را به حال خود رها نمیکردند.  یعنی همان اصول اخلاقی که امروز بدان پایبندیم.  سابقاً نیز در مطلب "اخلاق طبیعی" خاطر نشان ساختیم که مبداء انسانیت 1400 سال پیش نیست بلکه به گذشته های چند میلیون ساله بازمیگردد.  لذا مذهب منهای اخلاق چیزی جز حشو و زوائد نیست.  آموزه های اصیل مذهب در طی زمان، چنان با انبوه آموزه های خرافی و زیانبار درهم آمیخته است که تشخیص سره از ناسره ناممکن است.  لذا بجای کنکاش و ورود به مناقشات بی پایان، بهترین کار بازگشت به اخلاق طبیعی است که عاری از هرگونه حشو و زوائد باشد.  هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، بازجوید روزگار وصل خویش.  منظور بازگشت به عقب نیست بلکه رجوع به گوهر پاک خود فارغ از امر و نهی های فرسوده از گذر تاریخ است.  در اینجا با مراجعه به مطالب پیشین، ذکر چند نکته مهم لازمست.

      دیدیم که دو نظریه مهم و بنیادی در تاریخ فلسفه وجود دارد.  یکی ناظر به س و بی تحرکی مطلق است که پارادوکس های مشهور زنون الئائی از نتایج آنست.  دیگری نظریه هراکلیتوس ناظر بر تغییر دائمی و ابدی در همه چیز عالم است.  آنچه حقیقت دارد همانا وجود تغییر در همه ارکان جهان مادّی است.  حقانیت این نظریه بتدریج طی قرنها ثابت شد.  موارد مهم بشرح زیر خلاصه میشود:

1- نظریه نسبیت عمومی انیشتن، رابطه ای بین هندسه فضا و ماده ارائه داد و خود او ایستائی جهان را از آن نتیجه گرفت در حالیکه آن معادله به چیزی متفاوت اشاره میکرد.  نظر انیشتن جوان در واقع با حس ملموس همگانی از ثبوت و عدم تغییر کائنات همخوانی داشت در حالیکه بزودی عکس آن ثابت شد.  رصدهای هابل در نیمه اول قرن بیستم از کهکشانها نشانه دور شدن آنها از یکدیگر و لذا اثبات در حال تغییر بودن جهان بزرگ بود.  انیشتن نهایتاً آنرا بعنوان بزرگترین اشتباه خود پذیرفت.  حس طبیعی ما همواره در صدد تأیید نظرات جا افتاده پیشینیان است، حال آنکه این تصور وماً با واقعیت منطبق نیست.

2- پس باید پذیرفت که تغییر، یگانه حقیقت مهم دنیای ماست.  یعنی هرآنچه بر مبنای ثبوت و لایتغیر است به نتایج اشتباه میانجامد.  بی شک مقیاس زمانی نیز باید مد نظر باشد چه آنکه اموری که بنظر ثابتند در مقیاس زمانی طولانی تر متغیرند. اینگونه امور، شبه پایدار نامیده میشوند.

3- در مطالب پیشین گفته شد که اندیشه و فکر (برخلاف نظر پیشینیان) نیز از جنس مادّه است یا دستکم وابسته به مادّه است.  بدون وجود مادّه، تولید فکر و محصولات فکری ناممکن است.  این را مادّه پرستی تلقی نکنیم بلکه بیان واقعیت بدانیم.  پس از پذیرش این امر و با توجه به بندهای بالا، بدین حقیقت میرسیم که فکر لایتغیر وجود خارجی ندارد و اندیشه و فکر نیز همچون مادّه در معرض تحول و تطور است.  پس باید این واقعیت را پذیرفته و با آن مقابله نکرد چه در غیر اینصورت ما باید همچنان در وضع و حال انسان دوره حجر میبودیم.  این نکته ای بسیار مهم است چه اینکه بدون قبول آن هیچ راه برون رفتی از مشکلات متصور نیست.

4- متشابهاً، تا دوره گالیله عقیده دانشمندان در باب آسمان و زمین همان نظریات ارسطو بود که آسمان را فارغ از و فساد و زمین را مرکز عالم میپنداشتند.  یا وقتی از ماه و خورشید و ستارگان یاد میکردند، ماه را قابل مقایسه با خورشید و هردو را هم ارز ستارگان قلمداد میکردند!  با کشفیات گالیله و مشاهده اقمار مشتری این توهمات فروریخت و آسمان و آنچه درون آنست نیز کم کم وجودی مادّی و زمینی یافت که مشمول و فساد میشد.  بعیارت دیگر، از گالیله به بعد، آسمان قداست یگانه و خاص خود را از دست داد. 

5- از زمان ارسطو و حتی پیش از او، آسمان لایتغییر و لذا مقدس پنداشته میشد.  زیرا انسان و سایر موجودات زمینی میرا هستند  و لذا ثبوت و لایتغیر بودن به معنی نامیرا بودن است که خود خصلت اصلی خدایان و الهگان شمرده میشد. از همین رو سرچشمه دین و معارف الهی ناگزیر آسمان شمرده میشد زیرا پیام الهی قطعاً باید از آسمان نازل شود و زمین فرودست نسبت به آسمان نیز  شایستگی دریافت پیام را داشته باشد.  همواره علاقه توده ها به پیام آسمانی بیش از پیام زمینی بوده است.  بتدریج که شناخت بشر از کیهان بیشتر شد، این مفاهیم بالا و پائین بکلی درهم ریخت و بعلاوه ماوراء هر شک و شبهه ای معلوم شد که جنس اجرام و ذوات آسمانی از همان جنس مادّه زمینی میباشد.  اطلاعات علمی، قدسی بودن آسمان را بکلی مردود ساخت.  

6- با قبول بند فوق، خصلت آسمانی بودن و لایتغیر بودن تعلیمات آسمانی خود بخود کن لم یکن میگردد.  جنس فکر و اندیشه مادّی است و سرچشمه های آن نیز طبعاً مادّی و زمینی است.  قبول این واقعیت ابداً به معنای کم اهمیت جلوه دادن تعلیمات اخلاقی نیست، کما اینکه دانشجویان برای کسب تعلیمات جدید با پرداخت پول و صرف زمان این زحمت را به جان میخرند.  حسن دیگر قبول این واقعیت، برطرف شدن خط قرمز لایتغیر است که امکان هرگونه جرح و تعدیل را در جهت هماهنگی با زمانه فراهم میآورد.  از عصر رنسانس باینسو، علمای علم الاجتماع پا را فراتر گذاشته و معتقدند که بجای زحمات بیهوده در جرح و تعدیل، اساساً قوانین زندگی انسان باید توسط خود او تدوین شود.   اینکه کدام شیوه درست تر است، با نگاهی به جوامع حاضر پاسخ خواهد گرفت.  مثلاً بسته بودن جامعه و فرار مردم از آنجا، از جمله معیارهای مقایسه میتواند باشد.  

7- اکنون با بازگشت به پرسشی که در ابتدا طرح شد، علت استمرار چرخه معیوب، یا مهمترین علت آن، ترویج نادانی و خرافه است.  نیروی محرک نادانی نیز دروغ است که نوعی بیماری مسری است.  در واقع، خطرناک تر از ویروس کرونای جدید که این روزها دنیا را در ترس فروبرده، ویروس دروغ است که جامعه ما را بشدت آلوده کرده.  اتفاقاً آنچه هم باعث فراگیرتر شدن سرایت کرونا شده همانا دروغ است که در سنت ما مصلحت قلمداد میشود.  این مرض دروغ چنان هولناک است که بر سنگ نبشته های بیستون آنرا مترادف با جنگ و خشکسالی دانسته اند.  خشکسالی امروزه چندان مهیب نیست، اما در دوران باستان که کامیون و راه های مواصلاتی مثل امروز نبوده و کشتی و هواپیما نبوده که خواربار بلافاصله از یکسوی جهان بسوی دیگر فرستاده شود، خشکسالی و قحطی با  نیستی و نابودی برابر بوده است.  امروزه اثر دروغ صد چندان مخرب تر است زیرا میتواند با لانه در لابلای ایدئولوژی وارد افکار شده و از داخل حیات معنوی را تخریب سازد.  انسان اولیه و فاقد ایدئولوژی بطور طبیعی راستگو بوده است بنابراین باطل السحر دروغ، پناه بردن به آخرین خط خاکریز و مستحکم ترین پناهگاه یعنی اخلاق طبیعی است.  میپرسند اگر راستی حالت طبیعی است پس دروغ چیست؟  دروغ ابزاری است برای پنهان کاری به قصد سلطه بیشتر.  استمرار سلطه و تحمیل اقلیتی بر اکثریت. برای بازسازی جامعه و چرخاندن آن به چرخه درست، اولین و بهترین کار زدودن رسوبات فکری است.  در اجرای این مهم، آموزگاران و دانشگاهیان بهترین مجریان در صف مقدم هستند.  اطلاع رسانی درباره این حقایق کم از اطلاع رسانی در مبارزه با یک ویروس کشنده نیست.  


مشخصات

آخرین جستجو ها