افق های جدید

   اصولاً بحث در زمینه های فلسفی به دلیل سرشتی که دارند بحث منجز شده ای نیست و وماً به نتایجی مورد قبول همه مکاتب فکری منتهی نمیشود.  این برخلاف علم و نتایج علمی است که دستاوردهای آن غیر قابل انکار بوده چه اینکه مردم با انواع عقاید از ره آورد های آن مستقیم یا غیر مستقیم مستفیض میشوند.  یا مثلاً اگر هندسه اقلیدسی را در زمینه ریاضی در نظر آوریم، قضایای آن برای همگان به یکسان قابل قبول و لازم الاتباع میباشد.  اخیراً دوستی گلایه داشت که موضوعاتی نظیر: ماهیت و وجود، عدم و بینهایت، زمان و مکان، جبر و اختیار، علت و معلول، حدوث و قِدم، و مسائل مشابه باعث سردرگمی و سرگشتگی انسان میشود.  بعبارت دیگر هرچه بیشتر در این مباحث غور و تفحص میکنیم کمتر و کمتر به نتیجه مشخصی میرسیم.  دنبال کردن این مباحث جز خستگی تن و فرسودگی روان حاصلی ببار نمیآورد.  تکلیف چیست؟

    باید گفت که از مجموع گفتارهای گذشته، برداشت هائی بشرح زیر میتوان خلاصه کرد:

1- دو مکتب فکری کهن موجود است.  یکی ناظر بر بی ثباتی امور و اینکه "تغییر" اصل اساسی جهان است که به هراکلیتوس منتسب است.  دیگری ثبات و "س" را اصل اساسی ناظر بر جهان میداند که منتسب به پارمنیدس است.   نظر عمومی، موافق مشاهدات، اصل اساسی تغییر را تأیید میکند.  یعنی در این دنیای مادّی چیزی مصون از تغییر نیست.  آنچه هم ثابت و پایدار بنظر میرسد در مقیاس زمانی باندازه کافی بزرگ، بی ثبات و ناپایدار است.

2- تغییر در دستاورد های انسان چه در زمینه مادّی و چه در زمینه فکری من حیث المجموع رو بسوی کمال داشته است.

3- عقاید و دستآوردهای قدیم در جای خود بسیار عالیست.  اما از آنجا که تغییر بر همه چیز، از جمله بر افکار و عقاید، حاکم است بنابراین بهنگام داوری درباره موضوعات باید به آخرین دستاورد های فکری اتکا کرد.  بعبارت دیگر، حتی هنگامی که قصد حلاجی موضوعات فلسفی را داریم نمیتوانیم به مجموعه اختراعات و اکتشافات به روز شده بشر بی اعتنا باشیم.  موضوعات انتزاعی نیز از این جریان بی نصیب نخواهد بود.  در بررسی ها باید از دانش زمانه بهره گرفت.

4- درباره هریک از پرسش ها، بویژه در حوزه فلسفه، باید ابتدا از خود شروع کنیم و اگر که راه حلی نیافتیم آنگاه بسراغ نظریات نام آوران آن موضوع برویم.  اینکه اوقات خود را لابلای کتابها در جستجوی نظر این و آن، تلف کنیم البته ممکنست سرگرم کننده باشد.  لیکن آرای اغلب فلاسفه با یکدیگر مختلف و گاه متضاد یکدیگر است.  فرد مبتدی هرگز قادر به نتیجه گیری از این اضداد نخواهد بود و بلکه بر سردرگمی وی افزوده میشود.  پس راه بهتر، در تفکر فردیست و چه بهتر با قلم و کاغذی همراه شود که گام های طی شده یادداشت شود.  این شیوه کم کم باعث رشد قوه تحلیل و ترکیب فرد میشود.  بعلاوه، چنانچه بعداً با مراجعه به کتابهای دیگران تأییدی بر نظر خود یافتید، اعتماد به نفس نیز رشد خواهد یافت.  در صورتیکه به نتیجه نرسیدید به منابع موجود مراجعه کنید.

5- یک گام اساسی عبارتست از خالی کردن ذهن از کلیه آموزه های گذشته و سپس اقدام به گزینش مجدد هرکدام که از فیلتر خرد عبور کند.  این رویه اول بار توسط دکارت مفصلاً بیان شده ولی مقصود ما بهیچ وجه تقلید از او نیست زیرا در هر حال رویه ایست معقول که بی شباهت به خانه تکانی ذهن نیست.  البته همگان شجاعت چنین اقدامی را ندارند و حاضر به چنین خطری نیستند.  زیرا تصورات و تلقی های ذهنی بویژه آنها که از طفولیت و نوجوانی وارد ذهن شده بمنزله عزیزان فرد تلقی میشود و بسادگی حاضر به از دست شستن آنها نیست.  این شیوه گاهی بصورت بیماری نزد افرد پیر در مورد اثاثیه کهنه و قراضه نیز دیده میشود که آنها را چون عزیزان خود دوست دارند و حاضر به دور ریختن آنها نیستند.

6- دو شیوه موازی در فلسفه از دوران کهن تا به امروز وجود داشته و دارد که عمده سوء تفاهمات فکری ما از آن ناشی میشود.  همانطور که در گفتار فلاسفه باستان دیدیم، عده ای از فلاسفه با اصیل پنداشتن مادّه اهتمام خود را متوجه امور تجربی کرده و به نتایج درخشانی رسیدند.  عده ای نیز اعیان خارجی را مورد اعتنا ندانسته و اصل را بر معقولات یعنی آنچه در ذهن میگذرد گذاشتند.  بدین ترتیب با اصیل گرفتن ذهن (=نفس = روح)، مکتب اصالت تصور (راسیونالیسم = اصالت عقل) بنیان گذاشته شد.  در این مکتب میگویند آنچه اصالت دارد اصالت تصور است که اصولاً مادّه نیست بلکه چیزی غیر مادّی و فراتر از مادّه است.   

   اولین کسی که بطور سیستماتیک به بررسی این مقوله پرداخت، دانشمند معروف دکارت است.  او با شروع از شک معروف خود که امروز موسوم است به شک دکارتی، همه باورهای قبلی خود را نادرست پنداشت و متعاقباً پله پله تأملات خود را آغاز کرد.  سرانجام به این کشف که نقطه عطف فلسفه اوست میرسد که چون "فکر میکنم پس وجود دارم" .  در اصل، او موجودیت ذهن خود را ثابت کرد منتها چون ذهن به بدن متکی است طبعاً موجودیت بدن فیزیکی خود را نیز اثبات کرد.  اما در تأملات بعدی دچار اشکالاتی شد.  او به دوگانگی ذهن و بدن (مادّه) بعنوان یک اصل اعتقاد داشت و میگفت که ذهن میتواند پس از نابودی بدن زنده و باقی بماند.  از دید او روح یا همان ذهن جوهری غیر مادیست لیکن بنحو اسرارآمیزی با بدن تعامل دارد.  او بعداً با مثالهائی که میزند به این اعتقاد میرسد که ما میتوانیم صرفاً با اتکا به عقل (بخوانید ذهن) در خصوص چیستی جهان آگاهی پیدا کنیم.  از اینجا تعارض او با مکتب تجربه گرائی آشکار میگردد.  بنظر میرسد این ارادت صادقانه او به عقل متأثر از مهارت بینظیر او در ریاضی باشد.  هرچه باشد او مخترع هندسه تحلیلی است.  میدانیم که ابزار اصلی ریاضی قیاس است که مبتنی است بر تعاریف و قراردادها.  ریاضی کاری به تجربه ندارد و عملیات آن همگی عقلی و مستقل از تجربه است.  احکامی هم که صادر میشود و قضایائی که بر مبنای تعاریف و اصول متعارف و موضوعه اثبات میگردد همگی قطعی و لایتغیراند.  دکارت با علم به این قدرت ریاضی که با عقل انسانی صورت میگیرد و نتایج صریح و دقیق آن متقاعد میشود که معرفت بر جهان خارج صرفاً با تعقل و تفکر بدست میآید و مکتب مزبور گاهی هم به اصالت تصور نامیده میشود.  در ادامه کار، وی شک ما را در باب اینکه در خواب و رؤیا باشیم برطرف ساخته و به نتایج دیگری میپردازد که بحث ما نیست.  

    در سوی دیگر، تجربیون هستند که پس از رنسانس با فرانسیس بیکن انگلیسی شروع میگردد.  علمای عمده این مکتب که به تجربه گرائی موسوم است اغلب از اهالی انگلستان هستند مانند جان لاک، توماس هابز، دیوید هیوم .   بر اساس این دیدگاه معرفت ما از جهان خارج یکسره توسط حواس پنجگانه کسب میشود.  ذهن انسان در بدو تولد مانند یک لوح نانوشته است و حاوی هیچ اطلاعات فطری در خصوص جهان نیست.  این دیدگاه با این مثال بیشتر روشن میشود.  فرض کنید انسانی از بدو تولد فاقد تمام حواس پنجگانه باشد.  او وقتی رشد میکند و بزرگ میشود هیچگونه ایده ای از دنیای پیرامون خود ندارد.  نهایت اینکه فقط وجود خود را میفهمد ولی هیچ ابزاری برای درک دنیای خارج از خودش ندارد.  لذا با تعقل هیچگاه بجائی نمیرسد.  الته این شک وجود دارد که چون زنده است و باید تغذیه شود، لابد از خود میپرسد این خوراکی که در دهان او گذاشته میشود از کجاست و احتمال دهد که چیز یا چیزهائی باید خارج از وجود او موجود باشند.  ولی بهر حال به معرفتی که شخص عادی کسب میکند دست نخواهد یافت.  بعداً بر این مکتب انتقادی وارد شد مبنی بر اینکه آنچه در مغز از اعیان خارجی ادراک میشود در نهایت بصورت تصورات حسّ میگردد.  لذا برای اینکه مطمئن شویم که این تصورات با اعیان خارجی (واقعیت) یکی هستند باید به نوعی به هردو دسترسی داشته تا بتوانیم آنها را مقایسه و نتیجه گیری کنیم.  بعبارت دیگر، واقعیات در پس پرده ادراک حسی ما پنهانند.  ما فقط به تصورات دسترسی بلاواسطه داریم و نه آنهائی که این تصورات را ایجاد کرده اند.  فیلسوف دیگری بنام بارکلی از اینهم فراتر رفته و گفت که تازه همین تصوراتی را هم که داریم مدعی هیچ چیز دیگری مثل جهان خارج نمیتواند باشد و از این تصورات نمیتوان جهان ماوراء ذهن را اثبات کرد.  بزبان دیگر میخواهد بگوید اعیان خارجی فقط خیال است و لاغیر.  اما در رد این شبهه دو چیز میتوان گفت.  یکی اینکه بدون وجود یک جهان خارج (منظور خارج از ذهن)، ادراک حسی نمیتواند خود بخود ایجاد شده و بدنبال آن تصوراتی در مغز ایجاد شود.  چه اگر اینگونه بود این تصورات حالت تصادفی داشته با نوفه (نویز) تفاوتی نمیداشت.  و دوم اینکه حواس مختلف ما یکدیگر را تأیید میکند و اینطور نیست که هریک مستقلاً پیام خود را صادر کند که همواره محتمل باشد با هم در تناقض باشند.  

7- اما آنچه در طی دروس قبلی دیدیم حاکی از آن بود که معرفت ما از جهان ناشی از برداشت هردو دیدگاه است.  شرط لازم برای هر معرفتی تجربه است.  در بحث ریاضیات دیدیم که موفقیت آن در گرو قراردادهاست.  ریاضیات مجموعه ای منطقی است که بخودی خود چیزی درباره جهان خارج ابراز نمیدارد.  لذا اینکه صرفاً با استدلالات منطقی بتوان چیزی از دنیای خارج کسب کرد صحیح نمینماید.  در فرایند تدریجی کسب معلومات، استدلال عقلی آنها را سر و سامان داده ما را به سطح بالاتری از معرفت رسانده و گاهی به نظریه های جدید ختم میشود.  خلاصه کلام اینکه آنچه را علم مینامیم در گرو تعامل نزدیک تجریه و استدلال منطقی است.  از همین روست که ریاضیات بعنوان یک ابزار پر قدرت در خدمت علم است.   ریاضیات بتنهائی هیچگاه قادر به کسب کمترین معرفتی از جهان خارج نیست.  

 8- حتی بسیار پیشتر از دکارت، قدما بر این عقیده بودند که روح و جسم دو جوهر کاملاً متفاوتند و این دوگانه باوری از ایام کهن رایج بوده است.  اعتقادتی شبیه: خیر و شرّ، نور و تاریکی، اهورامزدا و اهریمن، هستی و نیستی .  تعالیم بسیار قدیم ایرانی بسی پیشتر از زمان زرتشت حاکی از دوگانگی روان و تن بوده است.  چنین اعتقاداتی بعنوان یک تکنیک عالی متضمن زندگی سعادتمندانه ای برای باورمندان عصر خود بوده است.  در اینجا برای پیوستگی با سخنان قبلی میگوئیم که روح(=روان) همان ذهن یا نفس است که طبق تعریف با زوال جسم نابود نمیشود و جاودان باقی میماند.  روح جاودان میماند زیرا فساد ناپذیر است. اما فساد نمیپذیرد زیرا مادّی نیست چه اگر مادّی باشد تابع شرایط مادّه بوده و جاوید نیست .  اعتقاد بر اینست که روح پس از مرگِ بدن و جدائی از جسم به آسمان میرود.  چرا؟ چون همانطور که قبلاً گفتیم زمین و اشیاء زمینی همگی از عنصر مادّی بوده و سنخیتی با غیر مادّه ندارد و لذا نمیتواند جایگاه طبیعی روح باشد.  در عوض، آسمان و اجرام آسمانی سرشتی الهی داشته و جایگاهی قدسی دارد.  از همین رو، عقیده رایج بین قدما چنین بود که روح پس از جدائی از جسم به آسمان که محل طبیعی آنست پرواز کرده و در جائی در گوشه ای از آن سکنا میگزیند.  نقاشی هنرمندان قرون وسطی نیز مؤید این مطلب است و فرشتگان و کرّوبیان را در آسمان بر فراز ابرها نشان میدهد.  در مباحث پیشین به این نکات اشاره کرده بودیم و اینجا بسیار بکار آمد که از نظر پیشینیان و بلکه از طلوع بشریت به بعد، آسمان همواره ثابت و بدون تغییر مشاهده میشده است.  لذا آسمان و اجرام آسمانی لایتغیر و فساد ناپذیر پنداشته میشد که تا حدودی هم درست مینماید.  پس حوزه آسمان قدسی و بوده و مأوای فناناپذیرها چون خدایان و فرشتگان و مهمتر از همه، روح میباشد.  در مقابل، زمین عرصه تغییرات بوده و همه موجودات و پدیده های زمینی در نهایت دچار مرگ و نیستی شده مشمول و فساداند.  اذعان داریم که این یکی اعتقاد کاملاً درست است. تفاوتی که هست اینکه دانش امروز ماوراء هرگونه شک و تردیدی ثابت کرده که آسمان نیز فساد پذیر و مشمول همین حکم است.  مسأله فقط زمان است.  

   اکنون بدون آنکه به حوزه اعتقادات کاری داشته باشیم، میخواهیم بدانیم چرا ذهن را باید از مقولات مادّی بشمار آوریم.  انتقادی که بر نظریه دکارت  وارد میشد این بود که چگونه ذهن غیر مادّی و جسم مادّی با یکدیگر تعامل میکنند.  با اینکه برخی سعی کردند آنرا بنحوی توجیه کنند اما عملاً این تناقض هیچگاه حل نشد مگر اینکه هردو را از یک جوهر تلقی کنیم که طبعاً این جوهر باید مادّی باشد.  امروزه با توجه به ترقیات حوزه ماشین های الکترونیک گمانه اخیر، یعنی مادّی بودن ذهن، تقویت شده است.  رایانه (کامپیوتر) که آفریده انسان است و مصدر اینهمه عجایب بینظیر است دارای حافظه ای مشابه انسان است و نیز با پالس های الکتریکی مشابه همان وجه که در مغز انسانی میگذرد کار میکند.  بنیادی ترین واحد حافظه "بیت" میباشد که نماینده 0 و 1 است.  در گذشته، هسته های مغناطیسی چنین کارکردی را ارائه میداد که بعدها با انواع مؤثرتری جایگزین شد (شکل پیوست).  اگر یک ترتیب 8 تائی که به "بایت" موسوم است در نظر آوریم نماینده 28 حالت مختلف خواهد بود که هم میتواند بعنوان عدد استفاده شود و هم بعنوان دستورالعمل، مثلاً عمل جمع.  در مغز، نورون ها یاخته های اصلی حافظه است که پیامهای الکتریکی را بین خود رد و بدل میکنند.  با اینکه هنوز کارکرد دقیق مغز مشخص نشده است اما در اساس میتوان چنین مشابهتی برقرار کرده و فرض کرد که حالت الکتریکی مجموعه ای از نورون ها نماینده چیزی باشد.  مثلاً  با دیدن میز بخشی از حافظه تحریک شده و این حالت تحریک چند نورون بمثابه شکل میز آنجا ضبط میشود.  بعداً اگر به دلیلی خاطره آن زنده شود، ذهن به همان بخش مشخص هدایت خواهد شد.  جالبست که در هر مراجعه مجدد، تحریک این بخش جانی تازه گرفته (refresh) و تقویت میشود.  خاطرات قدیم ما کم کم محو میشود زیرا باندازه کافی به آنها سر نمیزنیم.  این کاملاً مشابه فرایندهای داخل رایانه است.  اتفاقاً پزشکان برای تقویت حافظه یادآوری گهگاه خاطرات را توصیه میکنند.  خلاصه آنکه همانطور که در رایانه دو عنصر مستقل سخت افزار و نرم افزار داریم، متشابهاً اینجا نیز جسم و ذهن را داریم.  در رایانه، با آنکه نرم افزار نوعی منطق میباشد ولی بهرحال مادیست و بر بستری مادّی نیز کار میکند.  در اینجا نیز نقش ذهن همانست و با تمام عجایبی که دارد چیزی ماوراء مادّه یا ماوراء طبیعت نمیتواند باشد.   از سوی دیگر اگر همچنان بر غیر مادّی بودن ذهن (روح) پای فشاریم و آنرا جاودانی انگاریم، دیگر جائی برای پرواز و ست آن در آسمان نیست  زیرا برخلاف نظر قدما این آسمان دیگر آسمانی نیست بلکه کاملاً مادّی است.

9- اینکه ماهیت ذهن مادّی است به هیچ وجه پائین آوردن شأن ذهن نیست.  بلکه برعکس، آنچه دنیا را متحول میکند ذهن و تراوشات ذهنی است.  هر اقدامی، خوب یا بد، از ایده آغاز میشود و تولید کننده ایده ذهن میباشد.  اگر مکتب اصالت تصور، اهمیتی داشته باشد دستکم در این مورد معنا پیدا میکند.  اتفاقات مهم و سازنده که منجر به تحولات اساسی شده است همگی از ذهن یا ذهن های قوی آغاز شده است.  از همین روست که در بند 5 اشاره شد اولین اقدام اساسی در جوامعی با ذهن های خسته و پژمرده از خانه تکانی ذهن شروع میشود.  بر آموزگاران واقعی فرض است که این مهم را جدی بگیرند.  هرگونه اصلاحات روبنائی بدون در نظر گرفتن این اقدام مهم که در حوزه آموزش روی خواهد داد زودگذر و بیفایده خواهد بود.

10- حال که تا اندازه ای با روش علمی بویژه در مبحث فیزیک آشنا شده ایم بد نیست در خصوص اندازه گیری ها و یا محاسبات با دو واژه "دفت" و "صحت" و کاربردشان آشنا شویم.  گاهی در محاسبات، چنان دچار وسواس میشویم که با درج همه ارقامی که در پنجره ماشین حساب نمایش داده میشود میخواهیم دقت نتایج خود را به حد اعلی زیاد کنیم.  قبل از هر چیز بهتر است به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که اصولاً حصول حقیقت صد در صدی امکانپذیر است یا خیر؟  سابق بر این، یکی از تعاریف سنتی علم در بحث فلسفه چنین بوده: "علم عبارتست از احاطه بر مجهول".   امروزه چنین تعریفی پذیرفتنی نیست چه اینکه احاطه به معنای اشراف کامل است حال آنکه شناخت، هرچند محدود و نسبی باشد باز هم امروزه آنرا "علم" میدانیم حتی اگر این شناخت 100% هم نباشد.  در مکتب سنتی فلسفه گفته میشود علم یا "علم حصولی" است و یا "علم حضوری".   متعاقباً نتیجه میگیرند چون احاطه کامل وجود ندارد و معرفت ما به اشیاء معرفت به عوارض (جمع عرض) است و نه به ماهیت، بنابراین چنین علمی علم حصولی است.  حال آنکه ادعا میشود علم درست، علم حضوری است و از اینجا نتیجه میگیرند که آنچه واقعی است علوم نقلی است که البته مرادشان دین است.  

    امروزه در روش علمی دیگر نمیتوانیم ادعا کنیم که در صدد شناخت صد در صدی هستیم و همینقدر قانع هستیم که خود را به حقیقتی که در پی یافتن آن هستیم بیش از پیش نزدیک و نزدیکتر کنیم.  بدین لحاظ، وقتی هم که محاسبه ای را انجام میدهیم خود را به حدود دقت مهندسی قانع کرده و در جستجوی دقت 100% نمیباشیم.  زیرا مطمئن نیستیم که مجهولی را که در صدد کشف آن بوده ایم چقدر به حقیقت آن نزدیک است و اصولاً راه درستی را در جهت کشف آن اتخاذ کرده ایم یا خیر.  در بسیاری از اوقات برای کشف مجهول راه های متعددی وجود دارد که وماً همه به نتیجه درست منتهی نشده و بسا تفاوتهائی بین آنها وجود داشته باشد.  درک نادرست و شایعی که اغلب بین دانشجویان تازه کار در رشته های مهندسی و فیزیک وجود دارد اینست که هرچه تعداد ارقام درج شده در نتیجه محاسبات آنان بیشتر باشد وماً دقت بیشتری را در نتایج خود نشان داده و لذا حاصل کار به حقیقتی که در صدد کشف ان بوده اند نزدیکتر میباشد.  حال آنکه واقعیت جز این است.

   اکنون میخواهیم نشان دهیم که متشابهاً همین تفکر غلط و همین شیوه نادرست گاهی در موضوعات فلسفی و مباحث ایدئولوژیک نیز پیش میآید بدون آنکه از آن آگاه باشیم.  تشخیص صحت و سقم این مطلب در چنین مباحثی صد چندان است زیرا استدلالات مانند علوم دقیقه مرز بندی نشده و تشخیص درست از نادرست بمراتب مشکلتر است.  نکته کار در اینجاست که گاهی اصل یک نظریه بکلی غلط است، حال آنکه ما سعی داریم با تغییراتی در فروع آن نظریه نتایج مقرون به حقیقت از بطن آن استخراج کنیم.  مثل آنست که برای محاسبه مساحت مربع، بیائیم از فرمول مساحت دایره استفاده کرده و طول ضلع را مجذور کرده در عدد پی ضرب و بر عدد 4 تقسیم کنیم.  آشکار است که ناآگاهانه روش نادرستی اتخاذ کرده ایم درعوض با استفاده از عدد پی با بکار بردن تعداد اعشار زیاد ( یعنی دفت بیشتر) ادعا کنیم که محاسبه ای بسیار دقیق را انجام داده ایم.  اما غافل از آنکه اصل کار بر مبنای روشی (نظریه ای) غلط بوده و تدقیق در جزئیات سودی در بر نخواهد داشت.  البته در این مثال آشکار است که فرمول (روش) نادرست را برای تعیین مساحت بکار برده ایم حال آنکه موارد بسیاری هست که این امر چنین واضح نیست.  آنچه در وهله نخست مهم است صحت یا صحیح بودن است.  در مثال فوق، صحت را قربانی دقّت کرده ایم.  در اغلب اندازه گیری ها یا محاسبات معمولاً دقتی بیش از 3 رقم با معنی انتظار نمیرود زیرا در مثال قبلی قطر را با خط کش یا متر اندازه میگیریم که دقت آن در همین حدود است (مگر از کولیس ورنیه استفاده شده باشد).  لذا نتیجه هر محاسبه ای نمیتواند از دقت اجزاء آن بیشتر باشد.  اما اگر مثلاً 2 سانت از ابتدای متر ما کنده شده باشد و نادانسته اندازه گیری قطر را با دقت میلی متر انجام داده باشیم نتیجه کار فاقد صحت است و محاسبه دقیق بی معنا خواهد بود.  لذا در کلیه موضوعات باید صحت در درجه اول مورد توجه قرار گرفته و سپس دقت رعایت شود.  













مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها