پرسش و پاسخ

   یکی از سوألاتی که پیرو دو مطلب اخیر مطرح گردیده و بنظر میرسد ممکنست سوأل بسیاری دیگر نیز باشد بطور خلاصه بشرح زیر است:

"اینکه گفته شده جهان ما و آنچه درون آنست فانی میباشد برای ما بسی دردناک است.  بعلاوه دریافت ما تاکنون چنین بوده که انسان محور آفرینش است و اگر غیر این باشد و با تصویری که ترسیم کرده اید امید ما پرهیزگاران به یأس مبدل میشود و امید ما به رستگاری نهائی را کمرنگ میسازد"

   در واکنش به سوأل مطرح شده عرض میکنیم که آنچه اینجا مطرح شده و میشود ارائه حقایق قطعی نیست بلکه بیان نظرات مختلف و بویژه آنچه که نقطه نظرات حوزه علم و نتایج علمی است میباشد.  این مطلب بویژه در خصوص مسائل فلسفی و ایدئولوژیک اهمیت بیشتری می یابد چه آنکه نکات ارائه شده در این زمینه ها آن صلابت و استحکام امور تجربی را ندارد و فرد برای رد و قبول نتایج مزبور از آزادی بیشتری برخوردار است.  موجودی دانش و دانسته های بشری را میتوان بمثابه دایره ای بزرگ تصور نمود که در سطح وسیع این دایره پخش شده است.  هرچه به مرکز دایره نزدیکتر شویم با اموری سروکار داریم که با یقین بیشتری همراه است.  هرچه از مرکز دایره دورتر شویم با اموری که از یقین کمتری برخوردار است سروکار خواهیم داشت.  سابقاً ریاضیات در بخش مرکزی این دایره قرار داشت و شاید کماکان باز هم در همانجا مستقر باشد.  زیرا ریاضیات از بیشترین صلابت و استحکام برخوردار است و نتایج آن قطعی و تخلف ناپذیر است.  اما عده ای برآنند که مجموعه احکام ریاضی با اینکه دارای یک همبستگی و سازگاری درونی است ولی وماً بمعنای حقیقت جهان خارج نیست زیرا در بهترین حالت ابزاری قوی در کنار سایر علوم تجربی برای کشف حقایق است.  بهرحال نزدیکترین بخش به مرکز دایره را علوم تجربی تشکیل میدهد و از آن میان فیزیک قطعاً نزدیکترین فاصله را با مرکز دایره دانش ها دارد.  سایر بخش های علوم بهمین ترتیب در دوایری دورتر قرار گرفته و آنچه ذوقیات و هنر است در دورترین شعاع از مرکز قرار دارد زیرا هر کس بنا به میل و هوس خود ممکنست از یک اثر ادبی یا هنری خوشش بیاید یا خیر.  میزان رد و قبول امور در این حوزه بستگی زیادی به ذهنیات افراد داشته و هیچ قطعیتی در کار نیست.  میزان صدق یا کذب امور بستگی به فرد دارد و بهمین دلیل اظها نظر در این امور Subjective  است.  در حالیکه درباره علوم دقیقه اظهار نظر فرد باید با ملاحظه حقایق خارج از وجود او بوده و به اصطلاح متکی به شواهد سفت و سخت (Hard Evidence) بوده باشد.  میل و آرزو و امثال آن اینجا جایگاهی ندارد و این روش اصطلاحاً روش "عینی" یا Objective  نامیده میشود.  ناگفته نماند فلسفه و امور وابسته به آن، جایگاهی بینابین علوم دقیقه و ذوقیات دارد.

     اما بپردازیم به نگرانی درباره مرگ.  همانگونه که پیشتر شرح آن رفت، مرگ شامل همه چیز و همه کس میشود و استثناء پذیر نیست.  حتی مکاتب فکری و ایدئولوژی نیز شامل حال این قانون است.  آنها زمانی متولد میشوند، به بلوغ خود رسیده و سپس به سستی و فرسودگی رسیده و سرانجام متروک میگردند.  اما در خصوص انسان گاهی حسرت بر سر طول عمر است که مثلاً عمر بشر کوتاه است و اگر مثلاً 1000 سال میبود چقدر خوب بود!   این امتیاز هیچ مشکلی را حل نمیکند چه اینکه کیفیت یک زندگی با عمر هزار ساله با کیفیت زندگی ه ای که از تولد تا بلوغ و زادو ولد و بالاخره مرگ آن یک فصل تابستان است هیچ تفاوتی ندارد.  برای هردو در آخر کار حسرت مرگ وجود دارد و از آن گریزی نیست.  چه بسا همین عمر محدودی که داریم اگر بخوبی مدیریت شود بسیار پربار و رضامند بوده باشد.  بعلاوه، بنظر میرسد که وجود 10 آدم مختلف با عمر متوسط 60 سال، از نظر پیشرفت جامعه، مفیدتر و مؤثرتر از یک فرد با عمر 600 سال باشد.  اما اگر بشر آرزوی عمر بی پایان کند چه؟  چه میشود اگر کسی عمری بی پایان داشته باشد؟  در پاسخ باید گفت بهتر است برای او گریست زیرا وی شاهد اوضاعی خواهد بود که دعا میکنیم برای هیچ ذیروحی پیش نیاید.  مسأله فقط شاهد مرگ عزیزان بودن نیست بلکه اینست که مطابق شواهد علمی، بالاخره پس از چند میلیارد سال، خورشید ما شروع به انبساط کرده و پس از سپری شدن چند میلیون سال دیگر زمین را در خود فروبرده و همه چیز بخار میشود.  البته خیلی پیشتر از فنای نهائی، آب دریاها گرم شده و آب و هوای کره زمین بشدت بحرانی میشود و بخش بزرگی از موجودات در اثر آن از بین خواهند رفت.  بطوریکه کم کم آب دریاها و اقیانوسها کاملاً خشک شده و اوضاع زمین شبیه جهنمی که اکنون سیاره زهره (ناهید) دچار است میگردد.  البته این گرمایشی که این روزها در اخبار است و بابت آن اظهار نگرانی میشود پیش آن هیچ است که البته ناشی از انفجار جمعیت و مصرف بیش از حد سوخت های فسیلی است و ربطی به خورشید ندارد.  لذا این ابر انسانی که قرار است عمر جاوید داشته باشد شاهد مصائبی عظیم خواهد بود و هرکار کند که خود را حفظ کند، نهایتاً وی نیز با نابودی زمین از بین خواهد رفت.  پس هر طور که حساب شود طول عمر محدود است و نامتناهی نیست.  چه بهتر که با این واقعیت کنار آمده و حقیقت آنرا بخوبی و خوشی پذیرفت.  معهذا بنظر میرسد که همچنان ناراضی هستیم چه اینکه انسان خود را چیزی سوای موجودات دیگر پنداشته و عاقبت دیگری جز آنچه نصیب سایرین است برای خود آرزو دارد.  بجهت دارا بودن قوه تعقلی بیش از سایر جانوران، برای خود سودای دیگری در سر میپروراند.  او دوست دارد به جاودانگی برسد و اگر مادّه چنین اجازه ای به وی نمیدهد، باری به راه های دیگری که غیر مادی است متوسل میشود.  فرهنگ های مختلف نیز راه های گوناگونی را در این زمینه پیش بینی کرده اند تا پس از طی مراحلی انسان را به جاودانگی برسانند.  اما چند پرسش اساسی وجود دارد:

1- جاودانگی برای چه؟!  چرا باید جاودانه شد؟  چه دلیلی وجود دارد یا دستکم چه قرینه ای هست که باید بنا را بر آن گذاشت که انتهای کار این دنیا به جاودانگی ختم میشود؟  حقیقت اینست که هیچ ادله منطقی برای این خواسته وجود ندارد جز آنکه آنرا آرزوئی انسانی تلقی کنیم.  آیا جاودانه بودن انسان اثر مثبتی بر کائنات دارد؟  این "باید" از کجا میآید؟ و بسیاری سوألات دیگر که پاسخ قانع کننده در پی ندارد.  

2- آیا غرض از جاودانگی تنبیه انسان است یا تشویق او و جایزه برای او؟  زیرا عموماً دیده ایم که وقتی زندگی حالت مداوم و تکراری بخود میگیرد انسان دچار خستگی روحی شده چه بسا به خودکشی ختم شود.  آنچه انسان را تازه و شاداب نگاه میدارد تحول و گونه گون بودن است.  از همین روست که مسافرت برای تغییر روحیه انسان سفارش شده است.  اگر فردی در بهترین باغ مصفای دنیا اقامت داشته باشد و خدم و حشم بی جیره و مواجبی نیز در خدمت داشته که مرتباً در راحت او کوشیده و انواع میوه و اطعمه و اشربه را به وفور برای او مهیا کنند، طبعاً پس از مدتی یکنواختی این دنیای بهشتی وی را دچار افسردگی کرده اگر که کار به خودکشی نیانجامد قطعاً به دیوانگی ختم خواهد شد البته اگر از چاقی مفرط دچار مرگ زودرس نشده باشد.  از این منظر هم که نگاه کنیم، جاودانگی توجیه منطقی ندارد.

3- و بالاخره آیا این زندگی جاوید قرار است روی همین کره زمین باشد یا جای دیگری؟  در وهله نخست هرجا بخواهد باشد بازهم یک زندگانی مادی و تحت قیود مادی خواهد بود.  لذا اگر جای دیگری غیر از زمین بخواهد باشد نیازمند حمل و نقل کیهانی و صرف انرژی گزاف خواهد بود که طبعاً جمعیت های چندصد میلیاردی را جوابگو نخواهد بود.  پس شاید تحقق آن روی همین زمین خودمان با همه محدودیت های خودش خواهد بود.  محدودیت هائی که همین امروز نیز مشکل آفرین بوده چه رسد بخواهد جمعیت های چندصد میلیاردی را پشتیبانی کند.  حال چه زمین باشد چه هر سیاره دیگری از منظومه خورشیدی خودمان، همانطور که در مطالب پیشین شرح آن رفت، دیر یا زود خورشید پس از طی مراحلی طوفانی خاموش خواهد شد و جاودانگی میسر نخواهد شد.  این سرنوشت شامل حال هر ستاره دیگری در هر کجای دیگر نیز خواهد شد و لذا فرض بر اینکه ادامه زندگی جاوید بر بستر کره دیگری از منظومه دیگری میسر باشد منطقاً امکانپذیر نیست.  

4- اگر به ابتدای استدلال خود بازگردیم گفته شد که بالاخره روزی خورشید از میان خواهد رفت و ادامه زندگی در منظومه وی ناممکن خواهد بود.  اما یک لحظه صبر کنید.  چه کسی این حرف را گفته و به چه دلیل ما باید چنین چیزی را قبول کنیم؟  اصولاً چه کسی از آینده خبر دارد؟  ما که به زحمت از پس پیشگوئی آینده نزدیک یعنی چند ماه یا حداکثر چند سال بر میآئیم چگونه میلیاردها سال بعد را با این اطمینان خبر میدهیم؟  پاسخ در بحث یکنواختی طبیعت است.  ما وقتی دانه نخود را در خاک میکاریم و سبز میشود و نیز دانه لوبیا را میکاریم و ایضاً شاهد سبز شدن آن هستیم و از دیگران هم شنیده یا دیده ایم که آنها نیز همین کار را با دانه های دیگر کرده و نتیجه مشابه گرفته اند به یک نتیجه گیری منطقی میرسیم و آن اینکه هر دانه ای را که بکاریم سبز خواهد شد.  این رویه منجر به قاعده ای شده است که موجب گسترش کشاورزی و پیشرفت بشر شده است.  در فلسفه علم به این رویه "استقرا" یا Induction گفته میشود که یکی از ارکان مهم توسعه علم است.  البته روش استقرا مانند استدلال ریاضی نیست که قطعی باشد بلکه میتوان گفت که چون حاصل تجربه و مشاهده است ممکنست گاهی استثناء نیز داشته باشد.  اما قاعده حمل بر صحت است.  مثلاً در اثر تجربه مشاهده کرده ایم که مواد بر اثر حرارت منبسط میشوند و لذا پس از مشاهده تعداد زیادی از اجسام حکم به این قانون میدهیم که اجسام با جذب حرارت منبسط میشوند.  اما میدانیم استثنائاتی نیز هست و مثلاً آب جامد (یخ) در اثر گرما منقبض شده کاهش حجم پیدا میکند.  بگذریم از اینکه همین استثناء نقش بزرگی در تداوم حیات بازی کرده و از جهتی بسیار کارساز بوده است.  لذا قاعده را بطور عموم میپذیریم مگر هنگامی که استثناء مشاهده شود.  حال در مورد سوألی که در ابتدای این بند مطرح کردیم باید گفت که ستاره شناسان با مشاهده آسمان و بررسی ستارگان، آنها را در مراحل مختلف زندگی یافته اند و از مشاهدات عدیده خود چنین نتیجه گرفته اند که ستارگان نیز دارای تولد و مرگ هستند.  خورشید ما نیز ستاره ای در میانه راه است و این حکم، بنا به یکنواختی طبیعت، شامل حال وی نیز هست.  یعنی بعد از چند میلیارد سال دیگر دوران کهولت و متعاقباً مرگ خورشید فرا میرسد.  لذا نمیتوان در مورد خورشید استثناء قائل شده و بگوئیم چون حیات ما بدان وابسته است این یک ستاره خاص دارای حیات جاوید است.  اصل یکنواختی طبیعت، اصل فوق العاده مهمی است که در بررسی ها و داوری ما پیرامون مباحث مختلف کمک شایان توجهی میتواند داشته باشد.  بسیاری از نابسامانی های فکری ما ناشی از عدم توجه به این اصل است.  

     فهم و قبول مطالب یاد شده احتمالاً این نظر را در خواننده ایجاد میکند که اگر این مطالب از زمره حقایق بوده باشد در این صورت هرگونه کوشش و فعالیت در این برهه کوچک که عمر انسانی نام دارد بیهوده و عبث است.  به راستی این حقایق جز یأس و دلسردی چه حاصلی میتواند داشته باشد؟  حتی اگر اینها حقایق قطعی باشد، آیا بهتر نیست که طور دیگری اندیشه کنیم که دچار تشویش و دلسردی نشویم؟  اینها نکاتی است که از ذهن خواننده میگذرد و او را دلمشغول میسازد.  

     اما واقعاً و در عمل نگرانی بدین اندازه نیست زیرا اگر شخص محکوم به اعدام یکروز هم اجرای حکمش به تعویق بیافتد آنرا با آغوش باز میپذیرد.   اصولاً نیروی صیانت نفس چنان قویست که علیرغم هر سرنوشتی که برای انسان رقم خورده باشد کماکان خواهان بقا و ادامه زندگیست.  ذهن بشر در چنین مواقعی به ابتکاراتی چند دست زده و سناریو های مختلفی را برای تداوم حیات و تلقین جاودانگی بشر تدارک میبیند.  ترفند هائی که بی گمان در کاهش اضطراب آدمی نقش مهمی دارد.  نکته اینجاست چه به این سناریوها علاقمند باشیم و چه نباشیم، بشر در هر حال مایل به گذران زندگی در بهترین شرایط میباشد و همواره جویای آسایش بیشتر و رفاه افزونتر است حتی اگر این زندگی یک روز باشد.  کسانی هم که عازم سفری کوتاه هستند، آنها هم نمیخواهند از کیفیت گذران این دوروزه سفر صرفنظر کرده و آنرا نادیده بگیرند.  مثلاً از آب و خوراک و توشه راه صرفنظر کرده و به اعتبار کوتاهی سفر از برداشتن لباس گرم در فصل سرد چشم پوشی کنند.  لذا توده مردم در هر حال همین عمر کوتاه را هم میخواهند که با آسایش و سلامتی سپری کنند و دقیقاً بهمین دلیل است که جامعه نیازمند انواع تخصص ها از کفاش و آهنگر و نجار گرفته تا مهندس و پزشک و هنرمند و دانشمند میباشد تا این نیازها به بهترین وجه برآورده شود.  البته بخش کوچکی از دانشمندان که در مرزهای دانش کار میکنند حاصل کار آنان متوجه نیازهای روزمره مردم نیست بلکه ناشی از کنجکاوی ذاتی برای فهم اصول بنیادین علم است.  بهرحال حضور انواع مؤسسات از هنرستان و دانشگاه و بیمارستان گرفته تا تشکیلات دولت و غیره همه و همه در راستای بهبود کیفیت زندگانیست.  این دلسردی فلسفی فقط گریبان متفکرین و فلاسفه انگشت شماری را میگیرد که سخت در تعمق پیرامون علت وجودی این جهان و یافتن پاسخ برای پرسش های بی جواب هستند که البته عاقلتر از آنند که دست به خودکشی زنند.  خوشبختانه پرداختن به امور روزمره فرصتی برای بروز این احساسات منفی در مردم نمیدهد. 

     حقیقت اینست که توده مردم در بند چنین دلمشغولی هائی نبوده و نیستند زیرا فکر امرار معاش خود و آینده فرزندان شان بیشترین توجه آنان را جلب کرده و جائی برای تفکر و تعمق در این موضوعات فلسفی باقی نگذاشته است.  دلسردی و نومیدی آنان که گاه به خودکشی میانجامد صرفاً ناشی از ناکامی های همین دنیاست.  در این میان همواره جماعتی هستند در ظاهر برای تنقیح اخلاق مردم و در معنا برای تجمیع اموال مردم که دم از بی وفائی دنیا و بی ارزشی مال دنیا زده و پاداش اُخروی را تبلیغ میکنند.  در واقع به زبان حال میگویند مال و اموال خود را که جز سنگینی گناه فایده ای ندارد به ما بسپارید و اجازه دهید بار گناهان شما را ما متقبل شویم.  اینان ترک دنیا به مردم آموزند در حالی که خویشتن بزرگترین علاقمندان و شیفتگان به زندگی خاکی هستند.  در حالی که راهنمایان حقیقی کسانی بوده و هستند که همواره مردم را به آبادانی دنیا سفارش کرده و بهترین رویه را در خدمت به دیگران و آباد کردن دنیا دانسته اند. با همه این احوال، ذهن غالب ما همچنان درگیر این موضوع است که آنچه در میتولوژی و افسانه ها آمده دلپذیر است و باعث تسکین خاطر ماست.  البته که همینطور هم هست و این واقعیت ذهن ماست که اینگونه مطالب برایش جذاب و گیراست.  باید پذیرفت که حتی موهومات هم آنچنانکه میگویند بخودی خود بد نیست و بسیاری از آنها در جای خودش شیرین و دلکش است.  آنچه که مهم است اینکه اینها نباید با امور واقعی و زندگانی حقیقی مخلوط و ممزوج گردد.  مثلاً مصرف روزانه کمی نمک برای بدن ضروریست، همانگونه که آب نیز حیاتی و واجب است.  اما اگر ایندو بصورت ممزوج مصرف شود و آب شور نوشیده شود میتواند خطرناک و در تداوم بیشتر باعث مرگ در اثر استسقاء شود.  مادام که مقولات واقعی و غیر واقعی در بستر های جداگانه خود جاری باشند مشکلی پیش نخواهد آمد.  ذهن انسان ذاتاً به چیزهای عجیب و شگفت آور علاقمند است و این میتواند هم جنبه مثبت و هم جنبه منفی داشته باشد.  مثبت از این لحاظ که اکتشافات و اختراعات و آنچه که باعث آبادانی دنیا شده ناشی از این جلب توجه است.  منفی است از این لحاظ که جماعتی قادرند با دروغ های خود ساخته جلب توجه عوام را کرده و عده زیادی را با موهومات خود سرگرم ساخته و بدین طریق بر امورات مردم حاکم شوند.  

     ناگفته نماند که یک حقیقت عالی در این میان وجود دارد و آن اینکه شگفتی و اعجابی که در علم و دنیای واقعی وجود دارد به مراتب بسیار بالاتر از مجموع همه موهومات عالم از ابتدا تاکنون است.  و مهمتر اینکه آنچه را علم عرضه میدارد واقعیست و نه موهومات زنگ زده.  پس چرا با همه این مزایا استقبالی نمیشود؟  زیرا یک اشکال کوچک وجود دارد و آن اینکه برای نیل به این مرحله طی دوره ای نسبتاً طولانی در آموزش های سیستماتیک لازم و ضروریست که البته برای همگان مقدور نمیباشد.  با این وجود، فیلم های مستند علمی در رسانه ها تا حدی راه میانبری را برای مردم عادی فراهم ساخته است که اگر استفاده شود بسیار مؤثر است.  تأکید میشود که بیان مزایای علم به معنای طرد ذوقیات نیست بلکه مهم رعایت تعادل است.  ذوقیات به مثابه چاشنی زندگیست که بطور مشابه همان نقش را که چاشنی غذا برای مطبوع ساختن یک غذای سالم ولی بدمزه بازی میکند ایفا میکند.  تعادل کلید واژه اصلی است.


     


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها