جعبه سیاه -2

    اینبار میخواهیم به بخش دوم مطالب منتقد محترمی که در هامش گفتار "اصلاح مسیر" ارائه کرده بودند بپردازیم.  بخش اول نقد ایشان درباره موضوعات نظری و متافیزیک بود که تا حدی در "فلسفه و نقش زبان" بدان پرداخته شد.  بخش دوم بحث ایشان پرسش هائی درباره مباحث اجتماعی و مشکلات اساسی و مسائل روز کشور خودمان است.  مسائلی از قبیل مظالم و بیعدالتی های رایج، عقب ماندگی مفرط فکری، فقر مادّی و معنوی، افت درآمد سرانه، فجایع محیط زیستی، بیکاری و فرار مغزها،  اختلاس های نجومی، آزادی بیان، و بویژه علم گریزی نهادینه شده در جامعه و ترویج خرافات.   منظور ایشان اینست که با اینهمه فلسفه دانی و با اینهمه حرفهای خوبی که نگاشته شده بالاخره در عمل با این نابسامانی های فزاینده چه باید کرد؟  پاسخ فلسفه چیست؟  اصلاً پاسخی وجود دارد؟  هرچه باشد میدانیم بخشی از فلسفه درباره ت و اصول حکومت داری و مردمداری موسوم به فلسفه ی است.  اینهمه بحث درباره چیستی و هستی و زنجیره علت و معلول اگر بکار زندگی این جهانی و کیفیت آن نیاید پس به چه کار آید؟  از آنجا که چارچوب فلسفه باز است و تکثر آرا امریست رایج، لذا با وجود پیچیدگی و گستره بحث، بخود جرأت داده و در حد توان در خصوص آنچه منتقد محترم فرموده اند به رایزنی میپردازیم.  

    نخست باید اذعان کرد که امروزه به یمن وجود رسانه های متعدد و آزاد عملاً جمعبندی خوبی راجع به مشکلات و راه حل ها وجود دارد و کم و بیش همگان در جریان کلیات آن هستند.  امروزه هر فرد حقیقی عملاً میتواند یک رسانه آزاد و مستقل باشد.  مونوپولی رسمی دولتی دیگر نمیتواند چون گذشته بر حقایق سرپوش گذاشته و همگان را فریب دهد.  به لطف تکنولوژی مدرن مردم عملاً بیکدیگر متصل و از اوضاع و احوال یکدیگر مطلعند و از همین رو دولت نهایت تلاش را در جهت تخریب و تضعیف این راههای ارتباطی بکار میگیرد.  همینجا در حاشیه به دوستانی که علم را مسبب مشکلات مادّی و معنوی و از خود بیگانگی میدانند عرض کنیم که عرضه این دستآورد مهم (شبکه های اجتماعی) از صدقه سر علم و فن آوری محقق شده و برهم زدن آن هم از راه علم صورت میگیرد.  خوب و بد علم بستگی به نیت کاربر دارد و اینکه شما در کدام سوی ماجرا هستید.  انتقاداتی که بر علم و روش آن وارد میسازند منشاء دیگری دارد که سعی میشود بعداً اشاره شود.  اگر ریگی در داخل کفش داریم گناه کفش نیست.  ریگ را درآورده دور اندازیم.  بهرحال راجع به راه حل مصائب برشمرده شده در نقد مزبور بقدر کافی رسانه های مستقل امروزه رهنمود داده و اظهار نظر کرده اند که نمیخواهیم مجدد آنها را تکرار کنیم.  بلکه کاری که اینجا میتوان کرد اینست که به اتکای آنچه در صفحات قبل از فلسفه و روش علم آموختیم ببینیم آیا بررسی در سطح عمیقتری امکان دارد؟  

   گام نخست اینست که ببینیم اصلاً مشکلی وجود دارد یا نه؟  یا اینکه قیل و قال ها همه از بیرون و ناشی از استکبار جهانیست؟  طبعاً یکی از ابزارهائی که قبلاً امتحانش را در امور علمی دیده ایم "جعبه سیاه" است.  بنظر میرسد این ایده اینجا نیز همچنان کارساز باشد.  این یک ابزار نمادین است (با جعبه سیاه هواپیما اشتباه نشود) که کاری به فعل و انفعالات درون جعبه ندارد و تنها نگاه میکند به ورودی و خروجی جعبه و ارتباط ایندو با هم.  در مباحث مهندسی و کنترل، نسبت خروجی به ورودی تابع تبدیل نام دارد و معیاری از فرایندیست که درون جعبه میگذرد و از نظر کیفی و کمّی نشاندهنده سلامت یا بیماری سیستم است.  در اغلب موارد عملی، برونداد جعبه خود بر ورودی اثرگذار است که بنام پسخور یا فیدبک به ورودی تزریق میشود. در اینجا برای سادگی، عملکرد جامعه را با کاربست جعبه سیاه مقایسه و مطالعه میکنیم.

   با کمی تعمق ملاحظه میشود که مشکلات واقعاً وجود دارند و در وجود آن شکی نیست.  لذا در گام بعدی ببینیم این مشکلات معلول چه عامل یا عواملی است.  در بادی امر آنچه این جامعه را با دیگر جوامع متفاوت کرده دوگانگی شدید حاکم بر زندگی مردم است.  در طولانی مدت و استمرار این رویه، مردم آنرا یک قاعده تلقی میکنند تا یک استثنا.  تا وقتی که برای مدتی کوتاه به فرنگ نرفته باشید این دوگانگی را متوجه نخواهید شد.  ادبیات مردم در محل اداری و در محل زندگی زمین تا آسمان متفاوت است.  حتی کودکان دبستانی نیز مشمول این قاعده اند.  والدین با نگرانی رعایت این تفاوت ها را مرتب به بچه ها گوشزد میکنند.  میان آنچه در ذهن است و آنچه بر زبان است فرسنگ ها فاصله است.  سرچشمه های ریاکاری از همینجا آغاز میشود.  سر و وضع لباس و سایر آداب همه دچار این دوگانگی عجیب است.  و این حکایتی است غریب که بر کوچک و بزرگ، زن و مرد از تولد تا مرگ حاکم است.  حتی در سفر خارج، فرد لازمست نهایت احتیاط را مراعات کند مبادا در آداب فرمایشی کوتاهی شده و رد پائی از خود بجا گذاشته باشد که در بازگشت او را با دردسر مواجه کند.  اصولاً تحمیل و استمرار هر رویه ای، خوب یا بد، اگر بقدر کافی ادامه یابد مردم را به جذب آن آداب متخلق کرده بدان خو میکنند.  بیجهت نیست که میگویند مردم پیرو دین حکومت کنندگانند.

   اگر از دیدگاه علت و معلول زنجیره رویدادها را ملاحظه کنیم معلوم نیست بکجا ختم میشود.  مثلاً مردم چرا مانند سایر نقاط دنیا نمیتوانند آزادانه خواست های خود را ابراز دارند؟  چون میترسند.  چرا میترسند؟  چون گردهمائی ها غیر قانونی و علیه امنیت ملی تلقی میشود.  چرا مجوز قانونی نمیدهند؟  چون هرگونه اعتراضی حکم براندازی دارد.  چرا حکومت از اعتراض میترسد؟  چون عاقبت آن پائین افتادن مقامات از اریکه قدرت است.  مگر کناره گیری یا بازنشستگی در هرحال در پیش نیست؟  اما ترک سریر قدرت شخص را بیدفاع میسازد.  مگر ترسی وجود دارد؟  سوء استفاده از مقام قاعده است و رانت خواری اصل نانوشته سیستم.  از دست دادن ابزار قدرت و رانت های وابسته، بلافاصله دشمنان و رقبا را بر شخص مسلط میسازد.  مگر قانون وجود ندارد؟  اتفاقاً مشکل همینجاست زیرا در نبود قانون، هم سوءاستفاده آشکار از مقام صورت میگیرد و هم برای شخص درستکاری که قصد اصلاح امور داشته باشد پرونده سازی میشود.  بهمین جهت مقاماتی که از چرخه تصدی گری خارج و بیدفاع  شده باشند اغلب راه سفر در پیش میگیرند.  از ادامه سلسله علل دور نیفتیم.  سوأل میشود چرا قانون نیست؟  دلایل مختلف ممکنست داشته باشد.  اما محتمل ترین آن استفاده های مالی برای مقامات در نبود عمل قانونی است که البته گاهی به فیوضات معنوی تعبیر میشود.  سرچشمه همه تباهی ها پول و قدرت است که تنها بضرب قانون مهار میشود.  شما البته میتوانید این سلسله را همچنان ادامه دهید.  تا کجا باید عقب رفت؟  شاید تا علت العلل یا علت نخستین.  لابد تا گناه آدم و حوا و خوردن میوه ممنوعه!  آیا باقی مشکلات هم بهمین روال حل میشود؟  البته شاید برای مقامات چندان هم بد نباشد زیرا بیکباره عمله ظلمه از هر اتهامی پاک و مبرا میشوند.  اما واقعیت اینست که  طبق آنچه قبلاً گفته شد، در چرائی پدیده ها تنها باید علل نزدیک و مهمترین ها را مد نظر قرار داده و به آنها استناد کرد.  نمیتوان اجداد چند هزار ساله را از گور احضار کرده مورد خطاب قرار داده که چرا قانون گرائی را ترویج نکردند.  

    بد نیست این جعبه سیاه را درباره بحران بیکاری و فرار مغزها بکارگیریم.  قبل از انقلاب اسلامی روال عادی بر این بوده که دانش آموختگان دانشگاهی بکاری مشغول شوند و فارغ التحصیلان خارج از کشور، با هر دیدگاه و نگرش ی،  نیز خودخواسته به کشور بازگشته بکار مشغول شوند.  اما بعداً این جریان مع گردید و صرفنظر از استثنائاتی، تحصیل در دانشگاه مقدمه فرار از کشور شد.  آنها نیز که در خارج تحصیل میکنند هدف نهائی شان یافتن مفری برای عدم بازگشت به میهن است.  لازم نیست ذکری از باقی اقشار شود که خود را به آب و آتش زده و با هر وسیله، حتی از طرق غیر قانونی، جستجوگر راهی برای فرار هستند.  هر ناظر بیطرفی با ملاحظه چنین روندی بلافاصله حکم به بیماری سیستم میدهد.  شگفت انگیز اینجاست که کشوری که به جوانان خود و بویژه به قشر دانش آموخته و آماده کار احتیاجی ندارد چگونه است که بر طبل افزایش جمعیت میکوبد؟  آدم های اضافی را برای چه میخواهد؟  برای نوع کارهائی که خردمندان انجام نمیدهند؟  اینرا چگونه میتوان توجیه کرد؟

    برخی از ناهنجاری ها را نیز با اصل یکنواختی طبیعت میتوان بررسی کرد.  امروزه بیش از پیش روشن شده که معاصی بزرگ امثال اختلاس مالی، جرمی بزرگ تلقی نمیشود در حالیکه نمایان شدن یک تار مو پایه های عرش را به لرزه درمیآورد.  عجیب اینکه استفاده از هزاران تار مو بصورت کلاه گیس در نمایشات تلویزیونی کوچکترین لرزه ای ایجاد نمیکند.  اینرا دیگر با هیچ قانونی توجیه نمیتوان کرد.  ناگفته نماند که روش استفاده از کلاه گیس بین خانم های ارتودوکس یهودی رایج بوده و احتمالاً از آنان اقتباس شده.  خانم ها اصولاً منبع بزرگترین جرم ها هستند که یکی هم صدا است.  شنیدن صدای آنان احتیاط دارد بویژه اگر با ریتم همراه باشد.  ترفندی که از سوی دانایان قوم ابداع شده به خوانندگان مردی که فرکانس های صوتی زیر دارند اجازه میدهد که ترانه های قدیمی خوانندگان زن را مجدد بخوانند بطوریکه شنونده احساس کند خانمی آنرا اجرا میکند.  اینجاست که پایه های منطق ارسطوئی نیز فرو میریزد و خرد در مقابل نادانی سپر میاندازد.  اصل یکنواختی طبیعت ناظر بر اینست که این صدا با آن صدا یکیست و اصلاً تلاش هم بر این بوده که یکی باشد.  بنابراین برای کسی که رادیو گوش میکند چه تفاوت دارد که این بخواند یا او؟  برای اینکه این مرزبندی ها حفظ شود چه پول ها که از جیب ملت هزینه نشده.  تحقیر خرد تا کجا؟  با چه دستآوردی؟

   بطور کلی در سیستم های ایدئولوژیک، مذهبی یا سکولار، آنچه تابع هدف و مراد ماکزیمم کردن آنست، همانا حفظ ایدئولوژی میباشد و نه توجه به آحاد مردمان تابعه.  قانونی هم اگر بظاهر در جریان باشد تحت الشعاع آن هدف اصلی است و نه برای خدمت به مردم.  پس هدف قانون حمایت از چه چیزی است؟  طبعاً حمایت از افراد یا دستگاهائی که کارشان حفظ نظام باشد.  لذا تمامی امکانات در حمایت از این هدف عالی بسیج میشود و سرمایه های مادّی و معنوی به پای آن ریخته میشود.  چنین سیستم هائی ذاتاً ناپایدارند چنانکه نمونه های متعدد آنرا دیده ایم.  شوروی کمونیستی برای سالها از نان شب مردم میزد تا ذخیره اورانیوم غنی شده خود را بالا و بالاتر برد.  اما آخر چه شد؟  در آخر پس از استیصال، مجبور شد در قالب توافقات بین المللی هرچه را ریسیده بود پنبه کند.  کاری که کرد دقیقاً همین معنا را داشت و حجم بزرگی از اورانیوم غنی شده خود را با اورانیوم طبیعی مخلوط کرده و به اورانیوم غنای پائین مخصوص سوخت نیروگاهی تبدیل کند.  مثل اینکه فولاد محصول کارخانه ذوب آهن در مرحله نهائی دوباره با اکسیژن ترکیب و به معدن بازگردانده شود.  

   در جنگ ها و مخاصمات بزرگ، آنچه در درجه اول نابود خواهد شد تأسیسات بزرگ مثل آب و برق  و نیروگاه ها و پالایشگاه هاست.  اینها بسادگی و امروزه حتی از راه دور بمباران شده از بین میرود.  آنچه باقی میماند مردم و خرابی هائی است که بازماندگان باید از سر نو بسازند.  این بازماندگان اغلب باید دست بدامن خارجی برای بازسازی شوند.  اما در این خرابی ها ممکنست یک چیز با ارزش همواره سالم بماند.  و آن فرهنگ و مهارت مردم است.  آموزش و آنچه در مغزهاست با هیچ بمبارانی از بین نمیرود.  از کشور آلمان پس از جنگ دوم چیزی جز سرزمینی شخم زده باقی نمانده بوده و آن معدود کارخانه هائی هم که سالم مانده بود توسط ارتش سرخ پیاده و به شوروی منتقل شد.  اما مهمترین دارائی که باقیمانده بود فکر و فرهنگ بود که مجدداً و بسرعت کشور بکمک آن بازسازی شده از خاکستر برخاست.  عجیب است که آنها که از این درس باید بیاموزند و پند گیرند کماکان نمیآموزند و در غفلتند.  آنچه برای این کشور و کشورهای در حال توسعه لازمست همانا آموزش و تربیت درست است.  سهم بزرگ تولید ناخالص ملی باید در این راه صرف شود.  البته نه بدست متولیان فعلی که حاصلی جز شکست و بدآموزی نداشته است.  شعار امروز دنیا توسعه پایدار است.  توسعه بمعنای افزایش جمعیت نیست.  مهمترین رکن توسعه آموزش درست در همه زمینه هاست.  

    بطور خلاصه باید گفت که تاریخ بشر برای آموختن و پند گرفتن است.  تاریخ نشان داده که سیستم های تک حزبی و تکنفره همواره باشکست روبروست.  اصل یکنواختی طبیعت ناظر بر اینست که چیزی که آزمایش خود را داده بعید است اینجا یا آنجا بثمر نشیند.  از استاتیک میدانیم که هرم ناقصی که از سطح کوچکتر بر زمین نهاده شده باشد ذاتاً ناپایدار است و با یک تلنگر سقوط میکند.  آیا این موضوع را چند هزار بار دیگر و در کجای دیگر باید امتحان کرد؟  سیستم استبدادی نمونه مشخص ی چنین وضعیتی است.  تاریخ قرون وسطی بخوبی نشان داده که جمع قدرت ی و دین به چه فجایعی انجامیده و لازم نیست باردیگر امتحان شود.  در سیستم های توتالیتر، دین یک سپر حفاظتی است.  حفاظت برای چه؟  حفاظت برای اینکه در ظاهر ادعای معنویات داشت و در باطن مال اندوزی و کسب ثروت "نامشروع".  که این آخری با کمی تساهل بیان شد چه اینکه در نظام دینی، نامشروع در واقع مشروع است.  تجربه نشان داده فساد در این نظام ها بیداد میکند.  کافیست نگاهی به جدول رتبه بندی کشورها انداخت.  هر زیر مجموعه ای در چنین سیستمی ذاتاً برخلاف مصالح مردم عمل میکند.  از نظام آموزش و پرورش چه انتظاری میتوان داشت؟  با وجودیکه معلمین شریف هنوز اینجا و آنجا وجود دارند، لیکن حرکت کلی در جهت مغز شوئی و تزریق خرافات به ذهن نوجوانان است.  از نظام اقتصادی چه انتظار است؟  رانت خواری، پولشوئی و در بهترین حالت، دلالی.  نظام صنعتی، نظام قضائی، و سایر را خودتان برون یابی کنید.  

   چاره چیست؟  درمان کدامست؟  پاسخ همان چیزهائی است که همگان میدانند.  چیزی که همگان اتفاق نظر دارند اینست که دستکم وصله پینه کارساز نیست.  این سیستمی نیست که با درمان موضعی بهبود یابد.  شما بهترین اقتصاد دان دنیا را با بالاترین دستمزد مأمور کار اقتصاد اینجا کنید.  قطعاً شکست خواهد خورد.  در سایر بخش ها هم همینگونه خواهد بود.  درمان این بیمار در چرخشی بزرگ است که با رژیمی خاص و سالم مگر بهبودی خود را حاصل کند.  فعلاً و عجالتاً بهترین کار برداشتن حجاب از روی چشمهاست.  نیکوترین کار، کوشش در رسوب زدائی مغزهاست.  به مغز های خسته کمک شود تا جانی تازه گیرند.  نهضتی فرهنگی لازمست.  مادام که توهمات ذهنی برجا باشد، عالیترین حکومت آسمانی هم که نازل شود تغییر مهمی حاصل نخواهد شد.


مشخصات

آخرین جستجو ها